بلبل زبون خان!
عزیزم در ادامه ی پست قبل که رمز دار شد اومدم تو این پست برات از شیرین زبونیات بگم و عکسای نازت رو بذارم به خاطر اینکه مریض شدی یه روز بردیمت بیمارستان کودکان بماند که برات حکم شهر بازی رو داره و تا فهمیدی می خوایم بریم دکتر کلی خوشحالی کردی تازه تو ماشین تا شیطونی می کردی تهدیدت می کردیم که نمیریم دکتر ها! و شما 3 سوت می شستی سر جات! و التماس می کردی که بریم دکتر ببین پسر خوبی شدم! بعد از اینکه از دکتر برگشتیم سریع صندلیت رو آوردی گذاشتی جلوی میز یه قلم و کاغذ هم آوردی گذاشتی جلوت با یه ظرف پلاستیکی! ما هم داشتیم تماشات می کردیم که داری چیکار می کنی! بابات هم که پیش میز دراز کشیده بود یهو شما گفتی بابا بیا بگو مر...